سفارش تبلیغ
صبا ویژن

راهیان... گامی در امتداد خون شهیدان


بـســــــم رب الــعــشــــــــق... خدایــا!... دوست داشتم گامهایم آسمانـــی می بـود! و در انتهــای هر گـــام، روزنـــه ای می یافتــم. و در پــایــــان راه، به خــورشیــــد می رسیــدم! افـســـوس که ایـن دل هـــای تاریــک نمی گــذارند... ای سایه های سیاه! پرده بردارید، روی برگردانید و بگذارید خورشیــد بتــابد. بگـــذارید کمـــر راست کند که سخـت رنجـور و خمیـده است. بگذاریـــد راه را پیـــدا کنــیــــم... که مــــا از گمــراهــــی بیـــزاریم

یک قاصدک خمید، در یک شب سیاه  |  باز اهرمن رسید، با خیلی از سپاه
یک کودک دوپا،در زیر چکمه ها  |  فریاد میزند، بن بست گشته راه
این خط بی کلام، این وصل بی سلام  |  این بند بی لجام، بر دست بی گناه
ذکر لبان خشک، حرف نگاه سرد  |  با مقتدای خویش، روحی لک الفداه
یک نعره خموش،یک عزم پرخروش  |  اشکی کنار چشم، یک دست بی سلاح
طوفانی از ستم، گردابی از ستیز  |  یک عقده از قدیم، یک طفل بی پناه
یک غوطه عمیق، یک هجمه خبیث  |  یک پنجه پلید، بر روی ماهِ ماه
ناگاه اتحاد، یک اتحاد سرخ  |  یک دستِ مشتِ سخت، یک پلک، یک نگاه
گامی به سوی نور، یک شعر پرغرور  |  یک آسمان پرید، تا اوج تا اِله

بهمن ماه 1390


نگاشته شد در به قلم حامد سلطانی